"شهر گناه" شهری است که در آن گناه مفهومی دیگر دارد. در واقع انسان موجودی دیگر است و آن چه از او به عنوان گناه سر می زند چیزی دیگر است. در شرایطی که آدم کشی امری رایج است ولی کماکان پلیس هایی در جاده ها اتومبیل ها را به خاطر زیادی سرعت جریمه می کنند. در حالی که پلیس های زیادی٬ رشوه می گیرند ولی پلیس های منصفی نیز وجود دارند که تنها قانون را اجرا می کنند. البته قانونی که مربوط به شهر گناه می شود. شاید بتوان گفت کشتن جرمی به حساب نمی آید تا زمانی که برای امری منطقی باشد.
وقتی مارو معشوقه اش را هنگامی که با او در بستر خوابیده کشته می بیند پس به انتقام می رود ولی چون این انتقامی انتقامی منطقی است پس جرم به حساب نمی آید چرا که از خود او می شنویم که می گوید٬ آدم کش ها خیلی خوب اند چرا که از کشتن آن ها احساس بدی به انسان دست نمی دهد٬ ولو اینکه به بدترین شکل ممکن و کثیف ترین شکل آن ها را بکشد.
پلیسی که برای نجات دختری 11 ساله تلاش می کند به زندان می افتد به جرم تجاوز به دختر بچه بدون اینکه بتواند کوچکترین دفاعی از خودش بکند 8 سال در سلول انفرادی می گذراند تا سرانجام مجبور به اعتراف می شود تا بتواند از آن جا خارج شود. قانونی که توسط خود افراد اجرا می شود. گروهی از روسپی ها که مشغول اجرای قانون هستند ولی اجازه کشتن پلیس را ندارند هرچند پلیس بر روی آن ها اسلحه بکشد. عشق تنها چیزی است که در شهر گناه معنی دارد.